وقتی داخل کمپانی شد از یه نفر خواست که به یونگ سنگ اومدنش رو اطلاع بده و وقتی یونگ سنگ فهمید که یورا به دیدنش اومده بی معطلی پیش اون رفت و هرچقدر منیجر جیغ و داد کرد که وسط ضبط کجا به سلامتی به حرفش توجهی نکرد ( ) . یونگ سنگ یورا رو به اتاق خودش برد .
- یورا تو کجا اینجا کجا ؟ تنهایی اومدی؟
- آره اوپا خودم اومدم
- چی شده یورا دارم نگران میشم
- اوپا راستش دیشب من همه چی یادم اومد
- جدی میگی یورا
یونگ سنگ از جاش بلند شد و به سمت یورا رفت و اونو در آغوش کشید .
- خدا رو شکر یورا چه خبر خوبی
- خبر خوبی نیست اوپا
- یعنی چی
- داستان های دابل اسی من...
ادامه مطلبما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید
برچسب : داستان,دابل,اسی,دبیرستان,قسمت,چهل,پنجم,قسمت,پایانی, نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 329 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:50