داستان های دابل اسی من

ساخت وبلاگ
سلام دوستای گلم داستان به سلامتی تموم شد ممنون که تا اینجا باهام بودین فایل PDF اش رو براتون آوردم دبیرستان ما داستان های دابل اسی من...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید

برچسب : داستان,دبیرستان,صورت, نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 426 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1396 ساعت: 13:02

وقتی داخل کمپانی شد از یه نفر خواست که به یونگ سنگ اومدنش رو اطلاع بده و وقتی یونگ سنگ فهمید که یورا به دیدنش اومده بی معطلی پیش اون رفت و هرچقدر منیجر جیغ و داد کرد که وسط ضبط کجا به سلامتی به حرفش توجهی نکرد ( ) . یونگ سنگ یورا رو به اتاق خودش برد . -          یورا تو کجا اینجا کجا ؟ تنهایی اومدی؟ -          آره اوپا خودم اومدم -          چی شده یورا دارم نگران میشم -          اوپا راستش دیشب من همه چی یادم اومد -          جدی میگی یورا یونگ سنگ از جاش بلند شد و به سمت یورا رفت و اونو در آغوش کشید . -          خدا رو شکر یورا چه خبر خوبی -          خبر خوبی نیست اوپا -          یعنی چی -    داستان های دابل اسی من...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید

برچسب : داستان,دابل,اسی,دبیرستان,قسمت,چهل,پنجم,قسمت,پایانی, نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 329 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:50

توی اتاق یوجین مدام اینور و انور می رفت و از دیدن عروسکای تو اتاق حسابی ذوق زده شده بود -          مامان اینا واسه شمان ؟ -          نمیدونم عزیزم ... اگه اینجا اتاق من بوده باشه حتما واسه منن دیگه -          اگه واسه شما بودن اجازه میدین من بعدا باهاشون بازی کنم ؟ -          معلومه عزیزم اگه واسه م داستان های دابل اسی من...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 274 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 22:21

بعد از اینکه همگی از بهت زنده بودن یورا خارج شدن تازه اونجا بود که متوجه دختر کوچولوی کنار اون شدن . حدس اینکه اون خانوم کوچولوی زیبا کیه کار سختی نبود برای همین مادر جونگی به سرعت به سمت نوه اش رفت و اونو بغل کرد و بعد از اون نوبت همسرش بود . اما قیافه یوجین کوچولو اینبار حتی واسه خود جونگی هم تعجب داستان های دابل اسی من...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 280 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 22:21

چهار روزی میشد که یورا درگیر دفترای خاطراتش بود و بعد از اینکه یه بار کامل همشونو خونده بود حالا داشت زره زره از توشون نت برداری میکرد و کارایی که دوست داشت و نداشت رو یادداشت می کرد . احساسات توی اون خاطرات به قدری دقیق و خوب بیان شده بودن که یورا حس می کرد داره در طی خوندشون همشون رو یه بار دیگه ت داستان های دابل اسی من...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 296 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 22:21

درب اتاق باز شد و جونگی صورت خندون کیو رو دید . اون هم متقابلا به کیو لبخند زد . -          خوش اومدی بیا تو -          ممنونم کیو رفت و رو یکی از کاناپه های اتاق نشست . جونگی هم از پشت میزش بلند شد و روی کاناپه ی رو به روی اون نشست -          چه عجب از اینورا راه گم کردی -          منشیت زنگ زد گفت داستان های دابل اسی من...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 357 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 1:58

بعد از اینکه عاقد رفت همه ی حضار یکی یکی به سمت جونگی و یورا رفتن تا هم بهشون تبریک بگن و هم براشون آرزوی خوشبختی کنن . آخرین نفر هیونگ بود که به اونا نزدیک میشد . جونگی خون خونش رو میخورد اما به خاطر یورا نمی تونست چیزی بگه برای همین فقط روش رو برگردوند تا چشمش به هیونگ نیفته . یورا با دیدن هیونگ ب داستان های دابل اسی من...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 242 تاريخ : شنبه 31 تير 1396 ساعت: 11:21

-          سلام یورا به آرومی و زیر لب جواب سلام جونگمین رو داد -          حالت خوبه ؟ یورا با عصبانیت به جونگمین نگاه کرد و بعد از اینکه چشم غره ای بهش رفت دوباره سرش رو پایین انداخت و چشم به میز دوخت . جونگمین سعی کرد دستای یورا رو بگیره اما یورا با کشیدن اونا مانعش شد . در همین لحظه گارسون نوشیدن داستان های دابل اسی من...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 267 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 1:45

صدای زنگ تلفن روی اعصابش بود . سرش به شدت درد می کرد و از اینکه اون صدای لعنتی اونو از خواب شیرینش پرونده بود خون خونشو می خورد . سعی کرد توجهی بهش نکنه اما مگه صدا قطع میشد ؟ دستش رو به سمت پاتختی برد و گوشیشو برداشت و بدون نگاه کردن به صفحه اش دکمه سبزش رو زد و با صدای خواب آلود و نیمه عصبی جواب د داستان های دابل اسی من...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 218 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 1:45

جونگی زیر بغل یورا رو گرفته بود و به آرومی اون رو به سمت کاناپه  برد و بعد از نشوندن یورا روی اون خودش به سمت آشپزخونه رفت تا جعبه کمک های اولیه رو بیاره . جونگی با دقت مشغول شستشوی زخمای یورا شد و بعد از بستن اونا خودش هم روی کاناپه کنار یورا نشست و اون رو در آغوش کشید و با دستش شروع به نوازش موهای داستان های دابل اسی من...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های دابل اسی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ss501mystory4 بازدید : 273 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 1:45